و زخمی که التیام یافت...

ساخت وبلاگ

چه روز بی‌نقص و بی‌نظیری بود امروز... فکر کن بعد از پنج شش سال با آدمی از گذشته روبرو بشوی بسیار عزیز، بسیار ارزشمند، که یک دلخوری مزخرف مسبب قطع ارتباط شما بوده و با اینحال آن شخص از چنان جایگاه مهمی در ذهنت برخوردار باشد که همیشه و هر لحظه دلتنگش شده‌ باشی. گیرم اصلا تو را بجا نیاورد.
-می‌دانم، می‌دانم که فراموش شدن اغلب دردناک است. اما گاهی اتفاق‌هایی می‌افتد، حرف‌هایی زده می‌شود، سوءتفاهم‌هایی پیش می‌آید که با تمام وجود آرزو می‌کنی که می‌توانستی به عقب برگردی و از دل روزگار پاکشان کنی. و چه از این بهتر که قادر باشی مثل همان روزهای اول بی‌واهمه و با شوق توی چشم‌هایش زل بزنی و خشمی نبینی. که مثل گذشته محبت باشد و بس.-
شانه به شانه‌اش راه می‌روم. لحظه‌ای مکث می‌کند. با تردید نگاهم می‌کند و بالاخره می‌گوید که به نظرش آشنا هستم  اما خوب بخاطر نمی‌آورد. توی آن شلوغی، می‌توانم صدای تک تک ضربان‌های قلبم را بشنوم. سرم را پایین می‌اندازم و با شرمساری نامم را برایش می‌گویم. آهی می‌کشد و نامم را تکرار می‌کند. ناگهان دست‌هایش باز می‌شوند. ته دلم خالی می‌شود. و ترسی ویرانگر احاطه‌ام می‌کند. ترس از شناخته شدن، ترس از اینکه بی‌مقدمه توی گوشم بزند. به خودم فحش می‌دهم که دیوانه! چه اصراری بود برای شناساندن خودت؟! برای زنده کردن کابوس‌ها و خاطرات غبار گرفته و فراموش شده؟ توی همین فکرها و درگیری‌ها بودم که نفهمیدم کِی آن دستان مردد در آغوشم گرفتند و کی بوسه‌ای آنچنان اطمینان‌بخش بر فرق سرم فرود آمد. طنین شماتت‌گر صدایی را در مغزم می‌شنوم: لعنت به آن همه سال تردید! لعنت به برداشت‌های اشتباهی که قدم‌های دوستانه را مزورانه تعبیر می‌کند... شوق و بغض دست به دست هم می‌دهند برای دیوانه کردنم.

و شوق آنجا به اوج می‌رسد که عذرخواهی می‌کند بابت فراموشکاری‌اش. 
بله... اسطوره دوران جوانیم مقابلم ایستاده بود، کسی که خودش و هنرش را می‌ستودم. همو که آن روزها نتوانسته بودم برایش احساسم را توضیح بدهم، احساسی که هرچند ابداً جنسی نبود، اما وجود داشت: به عمیق‌ترین و ناب‌ترین شکل. و بسادگی او را آزردم و فرصت‌ ندادم که حرف‌هایش را بزند. و  بعد ناگهان همه چیز تباه شد. سوءتفاهم‌ها تباهمان کردند. 
حالا بعد از آن همه سال... راستش این آغوشِ بازِ محبت‌آمیز را به هم بدهکار بودیم. 
باید اعتراف کنم که دلتنگش بودم، و  می‌دانم که دلتنگ‌تر خواهم شد. 
اما هرگز حاضر نیستم شکوه محض این چند لحظه را با هیچ لذتی در جهان معاوضه‌ کنم. 

8 مارس...
ما را در سایت 8 مارس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aceblog بازدید : 103 تاريخ : جمعه 15 آذر 1398 ساعت: 0:23